گمشده
بعد از آن ديوانگي ها اي دريغ
باورم نايد كه عاشق گشته ام
گوئيا ?او? مرده در من كاينچنين
خسته و خاموش و باطل گشته ام
هر دم از آئينه می پرسم ملول
چيستم ديگر، بچشمت چيستم؟
ليك در آئينه می بينم كه، وای
سايه ای هم زانچه بودم نيستم
همچو آن رقاصه هندو به ناز
پای می كوبم ولی بر گور خويش
وه كه با صد حسرت اين ويرانه را
روشنی بخشيده ام از نور خويش
ره نمی جويم بسوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی او را ز بيم
در دل مرداب ها بنهفته ام
می روم ... اما نمی پرسم ز خويش
ره كجا ... ؟ منزل كجا ... ؟ مقصود چيست؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
كاين دل ديوانه را معبود كيست
?او? چو در من مرد، ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی ديگر گرفت
گوئيا شب با دو دست سرد خويش
روح بی تاب مرا در بر گرفت
آه ... آری... اين منم ... اما چه سود
?او? كه در من بود، ديگر، نيست، نيست
می خروشم زير لب ديوانه وار
?او? كه در من بود، آخر كيست، كيست؟
میخواهم بدانی که من این را فقط برای تو نوشتم.
یه جـاهای قشنـگی تو زنـدگی هـست ...
روی دلـای آدمــا، هــرگـــز حـســـابــی وا نـکــن
وسعت زندگی هرکس به اندازه ی وسعت اندیشه ی اوست
72712 بازدید
63 بازدید امروز
1 بازدید دیروز
79 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian